• وبلاگ : گل اركيده
  • يادداشت : انديشه است نه ترديد...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 7 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام دوست عزيز، با وبلگ زيبا و با محتوات آشنا شدم، جالب بود، فكر كنم كه ديگه مشتري بشم، راستش با وبلاگ شما در لينكدوني وبلاگ"يه امل مدرنيسم شده" آشنا شدم حدس ميزدم كه وبلاگ جالبي باشه... خدا توفيقتون بده تا هميشه از اين پستها بذارين... اين بيت رو هم كه به نظرم خيلي قشنگه تقديم معشوقم ميكنم... "اي غايب از نظر به خدا ميسپارمت ... جانم بسوختي و به دل دوست دارمت" ضمنا هر وقت آپ كرديد حتما خبرم كنيد...وبلاگ من (در واقع وبلاگ خودتون) منتظر حضور گرمتونه...خوشحال ميشم بيايد...

    روزي ابراهيم ادهم از بازار بصره عبور مي کرد . مردم اطراف او را گرفتند و گفتند: يا ابراهيم ، خداوند

    در قرآن مي فرمايند: مرا بخوانيد تا شما اجابت کنم . ما دعا مي کنيم اما دعاي ما اجابت نمي شود .

    ابراهيم گفت:اي مردم بصره علت آن ده چيز است :

    1)خدا را شناختيد ولي حق او ا ادا نکرديد .

    2)قرآن را مي خوانيد ولي عمل نمي کنيد.

    3)ادعاي محبت رسول خدا را داريد در حاليکه با اولاد او دشمني مي کنيد .

    4)ادعاي دشمني با شيطان داريد و حال آنکه در عمل با او موافقيد.

    5)مي گوييد بهشت را دوست داريد اما براي رسيدن به آن عملي انجام نمي دهيد .

    6)اظهار ترس از جهنم مي کني ولي خود را در آن انداخته ايد .

    7)مشغول عيبگويي مردم شديد و از عيب خود غافل مانديد .

    8)ادعاي بيزاري از دنيا داريد ولي در جمع آن حرص مي ورزيد .

    9) اعتقاد به مرگ و قيامت داريد ولي خود را آماده نکرده ايد .

    10) مردگان را دفع مي کنيد ولي از مرگ آها عبرت نمي گيريد .

    + تينا 

    وبلاگ قشنگي دارين

    سربلند باشين

    salam webloge khobi dari be manam sar bezan.nemidonam cheshe in webloga,m asabamo khord karde

    bye

    + زينب 

    دعاي باران

    خشكسالي امان مردم را بريده بود، چنانكه ديگر هيچ كاري را نمي توانستند انجام دهند.
    بزرگان شهر در جمعي كه داشتند به اين نتيجه رسيدند كه مردم شهر را جمع كنند و همگي دعاي باران بخوانند، واز خدا بخواهند كه با بارش باران آنها را از خشكسالي نجات دهد.
    همه مردم در ميدان شهر جمع شدند و منتظر روحاني شهر بودند تا بيايد و دعاي باران را شروع كنند، بالاخره روحاني آمد و رو به مردم كرد و گفت : تا به امروز نمي دانستم چرا ما از گرفتاري و خشكسالي نجات نمي يابيم ولي امروز با ديدن شما متوجه شدم ، چرا كه همه ما اينجا جمع شده ايم تا از كائنات بخواهيم بر ما باران نازل كند، ولي در جمع شما فقط همين دختر بچه اي كه اين جلو نشسته با چتر آمده واين يعني فقط يكي از ما به دعايي كه مي كنيم ايمان داريم .

    + زينب 

    سلام خيلي وقت بود نيومده بودم.

    مطالبت قشنگ بود.

    ميخ در ديوار
    يكي بود يكي نبود، يك بچه كوچيك بداخلاقي بود. پدرش به او يك كيسه پر از ميخ و يك چكش داد و گفت هر وقت عصباني شدي، يك ميخ به ديوار روبرو بكوب.
    روز اول پسرك مجبور شد 37 ميخ به ديوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته ها ي بعد كه پسرك توانست خلق و خوي خود را كنترل كند و كمتر عصباني شود، تعداد ميخهايي كه به ديوار كوفته بود رفته رفته كمتر شد. پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصباني شدن خودش را كنترل كند تا آنكه ميخها را در ديوار سخت بكوبد.
    بالاخره به اين ترتيب روزي رسيد كه پسرك ديگر عادت عصباني شدن را ترك كرده بود و موضوع را به پدرش يادآوري كرد. پدر به او پيشنهاد كرد كه حالا به ازاء هر روزي كه عصباني نشود، يكي از ميخهايي را كه در طول مدت گذشته به ديوار كوبيده بوده است را از ديوار بيرون بكشد.
    روزها گذشت تا بالاخره يك روز پسر جوان به پدرش روكرد و گفت همه ميخها را از ديوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف ديواري كه ميخها بر روي آن كوبيده شده و سپس درآورده بود، برد. پدر رو به پسر كرد و گفت: « دستت درد نكند، كار خوبي انجام دادي ولي به سوراخهايي كه در ديوار به وجود آورده اي نگاه كن !! اين ديوار ديگر هيچوقت ديوار قبلي نخواهد بود. پسرم وقتي تو در حال عصبانيت چيزي را مي گوئي مانند ميخي است كه بر ديوار دل طرف مقابل مي كوبي. تو مي تواني چاقوئي را به شخصي بزني و آن را درآوري، مهم نيست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهي گفت معذرت مي خواهم كه آن كار را كرده ام، زخم چاقو كماكان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. يك زخم فيزيكي به همان بدي يك زخم شفاهي است. دوست ها واقعاً جواهر هاي كميابي هستند ، ............
    سعي نکنيم ميخي بکوبيم يا چاقويي بزنيم که ............ .........